سفارش تبلیغ
صبا ویژن



غصه های احمد - مادر






درباره نویسنده
غصه های احمد - مادر
پاک روان
دارم زندگی مادر(صدیقه خانم) رو اینجا از زبان بروبچهای خودش براتون تعریف میکنم.زندگی یه حاج خانم هنرمند.یه مادر عاشق.یه عابد زاهد...
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
عروس آ عروسی
تولد بچه ها
غصه های احمد
مادر


موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
غصه های احمد - مادر

آمار بازدید
بازدید کل :22867
بازدید امروز : 1
 RSS 

   

مادر جمعه ای که گذشت ........

 

به مراسم هفتمین روز خاکسپاری محسن رفتم. جوانی 32ساله که پوریا, پسر 5ساله اش سینی حلوا را به دست گرفته بود و با کلامی متین و صدایی غمین و نگاهی ماتم زده به میهمانان مراسم عزای پدرش تعارف میکرد.

 

مادر چه خوب شد که نبودی و ندیدی . نبودی و ندیدی و نشنیدی که جسد پدر پوریا را بعد از هشتاد روز پیدا کردند. بعد از سه ماه انتظار تلفن چه ناجوانمردانه خانواده ای را از انتظار درآورد...
مادر ,شاید آخرین بار در مراسم هفتمین روز خاکسپاری شما دیده باشمش. وقتی با احترام زیر بغلهای پدر بیمار همسرش رو -پسر شما را - گرفته بود و ایشون رو همراهی میکرد... شاید آخرین بار صدای همسرش رو , نگاه همسرش رو , همون روز هنگامی که با افتخار از مردانگی همسرش, پرتلاش بودن همسرش, عاشق بودن همسرش, ... تعریف میکرد شاد دیدم.

 

مادر چه خوب شد که نبودی تا خبر گم شدن پدر پوریا را (فقط چند هفته بعد از خاکسپاریتون) نشنوی. پدر پوریا اون روز ( روز 9 بهمن) وقتی آخرین بوسه رو به گونه های پوریا میزد بهش نگفت که داره میره بهشت........

 

مادر چه خوب شد نبودی و ندیدی چهره ی ماتم زده ی عروست رو , پسرت رو وقتی در ماتم یتیم شدن پوریا فریاد میزدند. و همسرش, که مبهوت نشسته بود و ناباورانه به تسلیت گفتنهای میهمانان و دوستان و فامیلهای دور و نزدیک جواب میداد. 

 

مادر چه خوب شد نبودی و ندیدی چطور مادر پوریا پایین پای عمه چطور زانو زد و نشست و گفت .... از دردودلهاش , از زخم عمیقی که به دلش خورده , از آتشی که به جانش افتاده, از بغضی که راه نفس کشیدن رو به روش بسته, از لرزه ای که به جانش افتاده.... و از حرفهای پرمعنای پوریا.اینکه دیشب نیمه های شب رفته توی اتاق و در اتاق رو بسته و نشسته به گریه , هرچی خواستن آرومش کنن نشده, آخرین حرفش در جواب مامانش این بوده: برین شما می خوام برای دل خودم گریه کنم. اینکه هر روز بعد از ظهر دست مامانش رو میگیره میگه بیا بریم پیش باباو ...

نمی دونم چه لطفی بود از جانب خانم فاطمه... که پیدا شدن محسن و سوگواری خانوادش همزمان شد با ایام فاطمیه....
 

مادر چه خوب شد نبودی و نشنیدی که بعد از 80 روز جسد پدر پوریا را در حالی پیدا میکنند که براثر ضربه ای از پشت سر کشته شده و توی صندوق ماشینش رها شده بود. جسدی که حالا بعد از گذشت 80 روز از رووی بوو پیداش میکنند.ماشینی که در تمام این ایام در پارکینگ راهنمایی و رانندگی بوده....!!!!!!!!!!!!!!!!



نویسنده » پاک روان » ساعت 8:25 عصر روز جمعه 90 اردیبهشت 16